۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

کتاب ...

آدم کم کتاب پیدا می کند که بتواند یک نفس آن را بخواند. آنهم کتابی که از دوستی قرض گرفته باشی و یک عالم "تشویق ایرانی" به همراهش!
کتاب اول را چند هفته پیش از این دوستی به من داد تا بخوانم و نظرم را درباره ی کتاب بگویم. کتابی بود در نقد "بوف کور" صادق هدایت به قلم شاپور جورکش، که نشر آگاه آن را در سال 1377 منتشر کرده است، اگر یادم نرفته باشد اسم کتاب؛ زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت بود.
این کتاب را تقریبا یک شبه خواندم. اول با علاقه ی بسیار اما هرچه پیش رفتم از علاقه ام کاسته شد. نه اینکه موضوع کتاب برایم خسته کننده باشد، نه من علاقه ی خاصی به صادق هدایت دارم و در یک دوره ی فشرده تقریبا تمام آثار او را دوره کرده ام. بویژه پس از آنکه کتاب "آشنایی با صادق هدایت" م.ف. فرزانه را خواندم. 
این کتاب چند نقطه ی قوت دارد و یک نقطه ی ضعف که خواننده را کلافه می کند.نقطه ی قوت کتاب وسعت بررسی آثار هدایت است که با قلم نسبتا خوبی هم نوشته شده؛ اما ضعف این کتاب در تکرار و بازگشت مداوم به موضوعاتی است که چند بار به آن پرداخته شده و دیگر نیازی به تکرار آن برای محکم تر کردن چفت و بست استدلال نویسنده نیست، و یا خواننده این نیاز را درک نمی کند.علاوه بر آن ساختار کتاب طوری است که اوج آن در اوائل کتاب است و از میانه آن، جایی که وارد بحث بوف کور می شود افت کتاب آغاز می شود ، چون نویسنده تیری که در کمان داشته قبلا رها کرده و کماندان استدلالش خالی است.
یک نکته ی اساسی که بنظر آمد دید رمانتیک آقای جورکش نسبت به یک نویسنده ی پیشرو در سطح صادق هدایت است، که در جای جای کتاب هنگامی که درباره ی راوی داستان های نویسنده و جهان بینی صادق هدایت بحث می کند آشکار می شود. من نوشتم رمانتیسم ، ولی بهتر است آن را نائیف توصیف کرد چون نویسنده نتوانسته است ماسکی را که صادق هدایت در داستان های گوناگون خود به چهره زده کنار بزند و نشان دهد که چرا خلق یک اثرهنری، بویژه یک رمان، برملا کننده ی روحیات ، خلقیات و جهان بینی نویسنده نیز هست و یک نقد نویس می تواند ، علیرغم کوشش نویسنده برای رد گم کردن، ردپای او را در خلال متن اثر نشان دهد. اینکه هیچ ، نویسنده کتاب حتی منکر خطوط اتوبیوگرافیک هدایت در این داستان هاست.
از این بگذریم کتاب دوم کتاب "بامداد در آینه"؛ ده سال گفتگو با احمد شاملو است که به کوشش آقای دکتر نورالدین سالمی، به همت نشر باران در سوئد روانه ی بازار کتاب در خارج از کشور شده است. 
این کتاب مجموعه ای یادداشت های روزانه ی آقای دکتر سالمی است که از سال 70 تا 79 شمسی را در بر می گیرد و با مرگ شاعر به پایان می رسد. اول این یادداشت نوشتم که دوستی که این کتاب را به من داد یک سری "تشویق ایرانی" هم همراهش کرد و گفت که خواندن این کتاب سبب شده که داوری اش را درباره ی شاملو تغییر دهد.
من این کتاب را واقعا یک نفس خواندم. این کتاب 220 صفحه ای، نه فقط خسته کننده نیست بلکه خواننده را با خود به یک سفر در خط زمان می برد و دنیای اعجاب انگیزی را برای خواننده ترسیم می کند ، که شاید برای بسیاری از دوستداران ادب و فرهنگ چندش آور و بقول معروف "خاله زنکی" (که مردها هم در آن تبحر خاصی دارند) باشد، اما پرده را بالا می زند و دنیای پشت شعر و رمان را به خواننده نشان می دهد. دنیایی که چیزی نیست جز زندگی واقعی، و یا بهتر گفته باشم واقعیت زندگی! و این همان چیزی است که نویسنده ی کتاب اول هم چون نتوانسته این واقعیت را درک کند از درافتادن با آن ابا داشته و مجبور به انکار آن شده است.
این کتاب یک تفاوت بزرگ  با کتاب قبلی دارد و آن ضرباهنگ حوادث است که آدم هنگام خواندن بخوبی متوجه آنست. شاملویی که در ابتدای کتاب سالم و تندرست و تازه از سفر برگشته سرگرم چیدن برنامه های گوناگون است، در آخر کتاب در رنج و عذاب با مرگ دست و پنجه نرم می کند و مرگ او نقطه ی پایانی است برای کتاب، کتاب زندگی شاملو ، اگر چه تنها دهه ی پایانی آن!