۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

28" مرداد" در راه است


در این صفحه و یا صفحه ای که در گذشته داشتم قول داده بودم که  جزوه ی 28مرداد" کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران را که پس از کودتا در هیات اجرائیه ی کمیته ی مرکزی به بحث گذاشته شده و با رای اکثریت اعضای آن، که کیانوری از آن دسته نبوده، به تصویب رسیده و منتشر شده بود در سایت قرار دهم. در اذهان عمومی از این جزوه به عنوان سند تئورتیزه کردن انفعال نامبرده می شود. نگارش این سند را به گالوست (کلیا) زاخاریان نسبت می دهند، که در آن زمان به همراه محمد حسین تدین، داوود نوروزی و محمد شرمینی در شعبه ی تعلیمات حزب فعالیت داشتند و قرار بود برای نوسازی کادر رهبری حزب، که در دوران مهاجرت های ناشی از حادثه بهمن 1327 ( سوء قصد به جان شاه) و بگیر و ببندهای متوالی تضعیف شده و خوره ی اختلاف نظرهای گسترده به جان آن افتاده بود به این ارگان ها کوئوپته بشوند.چنانکه پیداست اعضای این شعبه دارای سمت گیری های سیاسی متفاوتی در درون حزب بودند.شرمینی، رهبر سازمان دارای موضعی رادیکال، نوروزی روشنفکر ژورنالیستی  بدور از هرگونه رادیکالیسم سیاسی، که تا آخر عمر به آن وفادار ماند، کلیا زاخاریان از معدود روشنفکران ایرانی که آشنایی نزدیکی با ادبیات مارکسیستی داشت، و محمد حسین تمدن که گویا از همان ابتدا موافق سمتگیری حزب بسود حمایت از دولت محمد مصدق بود. کلیا زاخاریان در پی کشف شبکه افسران توده ای و ادامه ی فعالیت های انتشاراتی حزب دستگیر و کشته شد.
یکی از خوانندگان این سایت طی نامه ای مرا به یاد قولی که داده بودم انداخت و اکنون آن را برای انتشار آماده کرده ام.
یک اتفاق جالب در همین رابطه: برای اینکه دوباره مطالب آن را مرور کنم سری به کتاب مصاحبه ی کیانوری با اطلاعاتی ها که بصورت کتاب خاطرات (جلد اول) در ایران چاپ شده زدم و به یک یادداشت برخوردم (ص. 335) که کیانوری در آن تاکید کرده که نظر او درباره ی نوع واکنش حزب نسبت به کودتا نادرست بوده است و از سر نادانی و جهل درباره ی عمق تدارکات کودتایی انجام گرفته است.کیانوری در همین توضیح افزوده است که به همین خاطر هم در پلنوم چهارم نه او و نه اعضای پلنوم بر ضرورت این نوع واکنش پافشاری نکرده اند. این توضیح را البته من در اینجا نیاورده ام که سمپاتی خودم را نسبت به سند فوق الذکر ابراز کنم. مسئله اینجا است که این مبحث هنوز "باز باز" است.


۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

روشنفکر دینی؟

مرحوم عرت الله سحابی در یکی از واپسین مصاحبه های خود در پاسخ به پرسشی درباره ی "روشنفکری دینی" چنین ابراز نظر کرده بود که "روشنفکری دینی به کچل مو فرفری می ماند". البته در درست بودن چنین تعبیری مناقشه ای نیست. روشنفکری  و دینداری جفت مفاهیمی بشمار می آیند که بقول "اسلامی" های ما قابل جمع نیستند و می توان آن ها را ناسازه خواند Oxymoron. به باور دیندار این خرد الهی است که قوانین خود را به طبیعت حاکم کرده است و روشنفکر با خرد انسانی خود به دنبال شناخت و درک هستی است.
اما در اینجا بحث بر سر تعریف مفاهیم فلسفی نیست. اگر بحث را به این تعاریف محدود کنیم تنها پاسخ ممکن اینست، آری انسان دیندار، اگر در دینداری خود جدیت داشته باشد نمی تواند روشنفکر باشد، آنهم روشنفکری که محدودیتی برای افق اندیشه قائل نیست.
اما اگر بحث را از سپهر فلسفه به حوزه ی سیاسی منتقل کنیم و نیم نگاهی به تاریخ بیست سال اخیر در حوزه ی اندیشه در ایران بیاندازیم مسئله کاملا دگرگون می شود. آیا چنین نبوده است که چهره های دینداری که در حوزه ی اندیشه فعال بوده اند حد اقل در دو گستره به نتایجی دست یافته اند که نمونه ی آن را در حوزه ی روشنفکری (غیر دینی) سراغ نتوان کرد. در اینجا می خواهم به reflection مبانی فکری و واقعیت ساختاری وضعیت موجود اشاره کنم. حداقل می توان ادعا کرد که آن دسته از کنشگران اجتماعی که در حوزه ی اندیشه کارکرد داشته اند توانسته اند با تامل و درنگ در وضعیت موجود و بازتافت فکری آن به شناخت دست یابند. آنان نه تنها با این کار با وضعیت موجود زاویه پیدا کرده اند بلکه بتدریج به یک موضع 180 درجه ای مخالفت دست یافته اند. نتیجه ی کنش فکری شان نیل به شناخت بوده است. آنان شاید هنوز و یا هرگز به منشاء هستی پی نبرند، کما اینکه روشنفکران غیر دینی هم یقینا به چنین حقیقتی دست نیابند، اما در تعاملشان با واقعیات پیرامون به نتیجه ای رسیده اند که می توان از یک روشنفکر انتظار داشت.در اینجا این پرسش قد علم می کند که آیا در این کار تعبد دینی کارساز بوده یا افسار گسیختگی روشنفکرانه؟
از زاویه ی دیگری نیز می توان به این مباحث نگریست. قصد من جدل زبانی و یا پلمیک سیاسی نیست، اما نمی توان این واقعیت را انکار کرد که خاستگاه این مباحث از جایی است که کمترین انگیختار فکری وارد مجامع روشنفکری و جامعه می شود.مثلا اگر مباحثی را که برای نمونه آقای سروش، با وجود تمام محدودیت ها و کژ و کولگی ها، وارد مباحث روشنفکری کرده از تاریخ بیست ساله ی اخیر بزدائیم ، آیا چیزی از اینگونه مباحث در مجامع روشنفکری باقی می ماند؟ فراموش نکنیم که کار روشنفکر، کار فکری صرف نیست، بلکه کار روشنفکر ساختن عصایی است که جامعه را در راه شناخت به افق های فکری نوینی نزدیک تر کند. اگر بپذیریم که وظیفه ی روشنفکر، و اصولا خصلت روشنفکری با در هم شکستن حصارهای فکری تعریف می شود پس چگونه می توان ادعای روشنفکری کرد و تعریفی از روشنفکر به دست داد که تنها کار و خاصیت آن کشیدن حصار دور شمول آنست. بهترین وظیفه ای که "روشنفکران دینی" ما تا کنون انجام داده اند این بوده است که دائما مبانی فکری خود را به نقد کشیده اند. آنچیزی که به غلط در محافل روشنفکری ما بصورت "خرد نقاد" نام گرفته است ، خصیصه ای است که می توان تنها پیروان آن را از میان همین "روشنفکران دینی" جستجو کرد. در خارج از آن نه  "خردی" می توان یافت و نه "نقدی" که مبتنی بر اندیشه ورزی باشد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

نظم نوین

جهان داره چهار اسبه به طرف نظم نوینی حرکت می کنه که با وجود تبلیغات گوش خراش درباره ی مشارکت عمومی در تصمیم گیری ها مردم کمترین سهم را در آن خواهند داشت! تعجب نکنید! این حرف نه از سر بدبینی مزمن و نه سیاه نمایی از سر عداوت با وضع موجود است. این را تا اینجاش داشته باشید و کمی هم به جنبش "دمکراتیک" در کشورهای عربی نگاه کنید بعد...
دیروز انتخابات پیش از موعد در پرتغال برگزار شد و مردم یک کشور بحران زده طبق معمول به کمپ راست رای دادند. به این امید که "سرمایه" می داند خرش را به کدام آخور ببندد. مجری اخبار تلویزیون دوم آلمان، که خبرنگار دنیا دیده و مجربی است این بخش خبری را با این جملات آغاز کرد: مردم در این انتخابات شرکت کردند و به حزبی رای دادند که کوچکترین تاثیر را بر سیاست آینده ی این فقیرترین کشور اروپای غربی خواهد داشت. سیاست این کشور را کسانی تعیین خواهند که قروض آن را پرداخت می کنند.
خبر دیگر اینبار نه غرب اروپا، بلکه بخش جنوب شرقی آن یعنی یونان. مردم یونان نسبت به سیاست های تحمیلی بانک جهانی موضعی انتقادی و اعتراض آمیز دارند و به درستی از به حراج گذاشتن دارایی های این کشور واهمه دارند. آنان می ترسند که یونان بار دیگر ، و اینبار نرم نرمک به مستعمره ی پولی آلمان تبدیل شود و این ترس خود را با نشان دادن علائم استیلای فاشیست ها بر اتحادیه اروپا در تظاهرات ابراز می دارند. در برنامه های رادیو تلویزیونی و مطبوعات آلمان در واکنش به این تبلیغات یونانی ها چنین می خوانیم و می شنویم: کسی که دستش را جلوی دیگران دراز می کنه باید دهنش رو ببنده و یا اونجایی که آدم غذا می خوره نباید برینه. ما پولتون را می دیم به پایمان هم می شاشید.و جواب هایی از این دست. اما آیا واقعا آلمانی ها و فرانسوی ها که بزرگ ترین سوداگران  وضعیت کنونی بحرانی در این کشورها هستند یک شاهی از جیب خودشان بابت پرداخت بدهی های این کشورها خرج کرده اند؟
دمکرات های دو آتشه ی ما پیدا کنند حلقه ی گمشده ی این زنجیره را! 
نتیجه ی اخلاقی:
مردم در شرایط بحرانی همیشه رایشان به محافظه کاران است برای تثبیت وضع موجود!
رای مردم در این شرایط پاپاسی نمی ارزد چون سیاست گزاری در سطح دیگری انجام می شود!
سیاست هنوز بر پاشنه ی قدیمی هرچه بامش بیش برفش بیشتر! می چرخد!
سیاست در اروپا تحمیلی است. تحمیل منافع کشورهای قدرتمند اروپا که خواهان تحکیم جای پای خود در رقابت های جهانی هستند به کشورهای دیگر عضو، به قیمت از دست دادن استقلال و حق حاکمیتشان!
این قافله هنوز به سر منزل مقصود نرسیده و کشورهای اروپای شرقی یکی بعد از دیگری قباله کشورشان را به نام تازه دامادهای آلمانی وفرانسوی خواهند کرد!
اگر نتایج دیگری سراغ داشتید به این لیست اضافه کنید!